یکی یه دونهیکی یه دونه، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

یکی یه دونه مامان بابا

بدون عنوان

سلام نمیدونم چی بگم زبونم بند امد تا امشب نمیدونستم مامانی واست وبلاگ ساخته میدیدم همش سر هست تو این لپ تاپ تو نگو داره واسه تو کارایی میکنه که در اینده بیای بخونی تا بدونی من و مامانی چقدر واسه امدنت لحظه شماری میکنم پسرم امشب ششم شهریور نود دو هست خیلی دلم گرفته یه حرفهای هست که واست میذارم و واسش رمز میزارم تا بعدا که بزرگ شدی خودت تنها بخونیشون .الان هم تو پسر خودمی خیلی واست ارزو دارم نمیدونی که چقدر واست دلتنگم واسه مامانی درددل کردم راستی مامانی داری که تو دنیا تکه قدرشو بدون در  نبود من مواظبش باش تنهاش نزار تو تنها امید مایی از حالا واسه خودم تو رویاهام دنیایی با تو و مامانی ساختم که بیا و ببین پسرم انشااله فقط این 3 ...
20 شهريور 1392

پسرم ورودت به 7 ماهگی مبااااااارک

                             سلام گل پسرم خوبی عزیزم ؟؟جات راحته؟؟ الان 3 روزه که وارد 7 ماهگی شدیم قندعسلم یعنی 26هفته و 1 روز هوراااااااااا اخره هفته ای که گذشت با باباجونینا رفتیم زنجان خونه عمواسکندر (دوست باباجون) کلی خوش گذشت بهمون عزیزمممممم ..... بین راه هم همش با بابایی در مورد تو حرف میزدیم از به دنیا اومدنت از  اسمت از شیرین کاریات این اولین مسافرتت به زنجان بود قربونت بشم انشالله به سلامتی و به موقع بیای بغلمون و کلی مسافرت باهم بریم اخر هفته اگه انشالله جور بشه می...
2 شهريور 1392

اومدم با خبرای خوووووووووووب

سلاااااااااام  دردونه من خیلی خیلی خوشحالممممممم بالاخره خدا بهمون لطف کرد و تورو بهمون هدیه داد . عزیزدلم تو الان تو دله مامانی هستی و من از این بابت واقعا خدارو بی نهایت شکر میکنم هورااااااااااااااااااااا بالاخرا اون روز رسید نمیدونم از کجا شروع کنم راستش اینقد توی عید سرمون شلوغ پلوغ بود که... روز 3 فروردین ساعت 1 شب رفتم یواشکی بی بی گذاشتم وااااااااااااای به دودقیقه نکشید خط دومش هم رنگ گرفت ولی خب کمرنگ بود اصلا نمیتونستم باور کنم دویدم بیرون و نشون بابایی دادم فکر کردم توهم زدم ولی بابایی هم خطو دید ولی به خاطر اینکه منو زیاد امیدوار نکنه گفت به این تستا زیاد اعتماد نکن خلاصه صبح تا از خواب پاشدم بابایی...
2 شهريور 1392

عشق کوچکم

نیمه شب است و همه در خواب، من و تو بیداریم و سرمست از با هم بودن و با هم زیستن.. خانه ات، وجود من است. با من گرسنه می شوی،با من سیر می شوی. با من می خوابی و بیدار می شوی. با من از چشیدن طعم ها و دیدن مناظر زیبا، بوییدن عطرهای خوش و لمس حقایق لذت می بری. با هرتکان و جنبش تو بر خود می لرزم و غرق تماشا می شوم.. سراپا چشم می شوم تا دوباره ازین سو به آن سو روان شوی.. دستانم را با عشق بر روی منزلگاه تو می گذارم تا مبادا از حرکتی غافل بمانم.. اکنون من و تو در هم تنیده ایم همچون پیچک سبز بر شاخسار درخت... عشق کوچکم ممنون برای بودنت ...
17 مرداد 1392

یه عالمههههههه حرف نگفته با پسره نااااااام

سلام یکی یه دونه مامان خوبی قربونت برم ؟ ببخش که اینقدر دیراومدم تو وبلاگت ولی به جاش الان اومدم تا واست کلی تعریف کنممم ما الان توی 22 هفتگی هستیم وقتی که 16 هفته بودی دکتر سونوی تعیین جنسیت نوشت منو بابایی هم یه روز عصر رفتیم سونوگرافی دکتر شمعدانی که کارش دقیق و خوب باشه و بتونه جنسیه شمارو بهمون بدون خطا بگه خلاصه خیلیییی هم شلوغ بود و گرم کلی معطل شدیم تا نوبتمون شد رفتم داخل دکتر خیلی بداخلاقی بود اصلا جواب نمیداد فقط کارشو انجام میداد منم اصلااااااا حرف نزدم و ساکت بودم همش به انگلیسی میگفت و اون خانومه هم تایپ میکرد ولی وقتی رسید به جنسیت من متوجه شدم که گفت meal و فهمییییییدم که شما یه گل پسره خوشگلیییییی الهی مامان قربونت ب...
27 تير 1392

سونو ان تی و دیدار با نی نی نازم

                                    سلام یکی یه دونه ی مامان خوب عزیزممممم؟ میخام برات از سونوگرافی هفته قبل بگم روز پنج شنبه بود ساعت 4 ونیم با بابایی از خونه حرکت کردیم و رفتیم مطب دکتر خیلی استرس داشتم تا رسیدیم زود نوبتمون شد خانوم دکتر بهم گفت دراز بکش روی تخت منم دراز کشیدم و دستگاه رو روی شکمم گذاشت اول صدای قلب کوچولوتو برام گذاشت الهی قربون اون قلب کوچولوت برم تند تند مثله صدای پای اسب محکم میزد بهترین لحظه زندگیم همون لحظه بود خدایاااا ازت ممنونم که یکی از فرشته ه...
12 خرداد 1392

دلم تنگ شده دردونه ی مامان

سلام یکی یه دونه مامان خوبی قربونت بشم ؟ امشب که دارم برات مینویسم تنهاییم بابایی رفته تهران منو توام اومدیم خونه باباجون ولی بازم احساس تنهایی میکنم دلم یه عالمه واسه بابایی تنگ شده  خداکنه کارش زودتر انجام بشه و انشالله به سلامت بیاد                      شبا حالم خیلی بد میشه انگاری وقتی ساعت 8 میشه حاله منم دگرگون میشه   معده ام سنگین میشه حالت تهوع بیحالی اووووووووووووه خیلی زیاده ولی بیخیال وقتی تورو دارم تمامه اینا هیچی نیست همشو به خاطر قندعسللم تحمل میکنم امروز کلی نظافت کردم خونه رو الان دیگه حسابی خسته ام در...
18 ارديبهشت 1392

اومدم با تاخیر ولی با خبرای خووووووووب

اول از همه سلام به همه دوستای مهربونم که برامون نظرشونو گذاشتن خیلی ممنون از همتون                              بعدش یه سلام به نی نیه ناز خودم عزیزمممم ببخشید که دیر اومدم اخه زیاد حالم خوب نبود میخام برات از روزی که رفتیم سونو بگم با بابایی رفتیم اگه بدونی بابا چقدر ذوق داشت ولی من دل تو دلم نبود و استرس داشتم وقتی رسیدیم خداروشکر خلوت بود و سریع  رفتیم داخل من همش صلوات میفرستادم و فالله خیر حافظا میخوندم خانوم دکتر گفت چی میگی؟؟؟؟ گفتم صلوات گفت  خوبه بهت ارامش میده خلاصه یهو توی فسقلی...
8 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلااااااام یکی یه دونه مامان خوبی عزیزممم؟ جات راحته؟ منو بابایی که حسابی هواتو داریم و سعی میکنیم بهت بد نگذره عزیزدلمممم فردا مامانی نوبت سونو داره میخوام واسه اولین بار برم و تورو ببینم قول بده حسابی قوی و سرحال خودتو نشون بدی از دیروز حالم خیلی بد شده همش حالت تهوع دارم الانم به زور نشستم پای نت چندروزه میخوام بیام و بنویسم ولی اصلا فرصت نشده عزیزدلم روزا واست ایت الکرسی و میخونم و باهات کلی حرف میزنم حتی موقع اشپزی کردن انشالله فردا وارد هفته 9 میشیم خب حالا بریم ببینیم شما تو هفته 9 چه تغییراتی میکنی : اكنون اندازه كودك شما در حدود 2.5 سانتي متر (حدود اندازه يك دانه انگور) است و وزن او در حدود چند گرم است، اما از آنجا كه ساخ...
27 فروردين 1392

نزدیکه عید و حرفای من

سلام به همه دوستای نازم که بهمون سر میزنن و یه سلااااااااام خوشگل به نی نی نازم که خیلی دوستش دارم و فقط  و فقط به عشقه اونه که اینجا مینویسم عزیز دلم دلم خیلی گرفته پس چرا نمیای و منو بابایی رو خوشحال کنی نزدیکه عیده و داره بهار میاد دردونه من چهارشنبه ساعت 2:31 دقیقه سال تحویل میشه و یه سال جدی رو انشاالله میخوایم شروع کنیم امیدوارم تو این سال جدید توهم همراهه منو بابایی باشی دیروز با بابایی رفتیم خرید کلی خوش گذشت و یه مقدار لباس و خوراکی خریدیم و دیگه اینکه مامانی مشغوله چیدن سفره هفت سینه و وقتی تکمیل شد عکسشو میزارم همینجا تا بعدا ببینی الهی قربون چشمای نازت ...   خونه تکونیمون تموم شده دست باب...
28 اسفند 1391