یکی یه دونهیکی یه دونه، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

یکی یه دونه مامان بابا

بدون عنوان

1392/6/20 16:41
نویسنده : مامان مریم
112 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نمیدونم چی بگم زبونم بند امد تا امشب نمیدونستم مامانی واست وبلاگ ساخته میدیدم همش سر هست تو این لپ تاپ تو نگو داره واسه تو کارایی میکنه که در اینده بیای بخونی تا بدونی من و مامانی چقدر واسه امدنت لحظه شماری میکنم پسرم امشب ششم شهریور نود دو هست خیلی دلم گرفته یه حرفهای هست که واست میذارم و واسش رمز میزارم تا بعدا که بزرگ شدی خودت تنها بخونیشون .الان هم تو پسر خودمی خیلی واست ارزو دارم نمیدونی که چقدر واست دلتنگم واسه مامانی درددل کردم راستی مامانی داری که تو دنیا تکه قدرشو بدون در  نبود من مواظبش باش تنهاش نزار تو تنها امید مایی از حالا واسه خودم تو رویاهام دنیایی با تو و مامانی ساختم که بیا و ببین پسرم انشااله فقط این 3 ماه هم به سلامتی طی کنی بعد بپری بغل بابایی ... دیگه نمیدونم چی بگم از کجا بگم فقط این رو بدون تمام زحمتا گردن مامانت بود اذیتش نکن باهاش مهربون باش دلم میخواد بیشتر واست تعریف کنم ولی بغض نمیذاره تا میام مطالب مامانی رو بخونم ویا باهات تعریف کنم گریه ام میگیره نمیدنم چرا .زیاد دیگه بیشتر از این ناراحتت نمیکنم تمام رمز ها هم دستت مامانی هست خودش هر وقت صلاح دید ادرس وبلاگت و رمزشو میده تا بیای اینا رو بخونی بیشتر از این سرت رو درد نمیارم فعلا واسه امشب کافیه خودت نمیدونی چقدر دوست دارم به امید روزی که سرت رو روی سینه بابات بزاری و واسم تعریف کنی و خوابت ببره .فعلا بای .

دوست دار تو بابا امیر 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آروین
7 شهریور 92 13:32
ایشالله که گل پسری نازتون بزودی می یاد پیشتون و زندگیتون از اینی که هست زیباتر و شیرین تر میشه . بابایی حتما همینطوه که می گید و به بزرگ مرد کوچیکتون همه افتخار می کنند به امید روزهایی که قراره هر برگش پر باشه از خاطرات قشنگ . کانون زندگیتون همیشه سبز و خوشرنگ باشه .
مامان امیرعباس
5 مهر 92 22:14
دل واپسی ها و دل شوره هایت را از برگ های درخت زیبای خانه ات آویزان کن....چند روز دیگر میریزد . برگ ریزانتان دل چسب و ناب.