بدون عنوان
سلام نمیدونم چی بگم زبونم بند امد تا امشب نمیدونستم مامانی واست وبلاگ ساخته میدیدم همش سر هست تو این لپ تاپ تو نگو داره واسه تو کارایی میکنه که در اینده بیای بخونی تا بدونی من و مامانی چقدر واسه امدنت لحظه شماری میکنم پسرم امشب ششم شهریور نود دو هست خیلی دلم گرفته یه حرفهای هست که واست میذارم و واسش رمز میزارم تا بعدا که بزرگ شدی خودت تنها بخونیشون .الان هم تو پسر خودمی خیلی واست ارزو دارم نمیدونی که چقدر واست دلتنگم واسه مامانی درددل کردم راستی مامانی داری که تو دنیا تکه قدرشو بدون در نبود من مواظبش باش تنهاش نزار تو تنها امید مایی از حالا واسه خودم تو رویاهام دنیایی با تو و مامانی ساختم که بیا و ببین پسرم انشااله فقط این 3 ماه هم به سلامتی طی کنی بعد بپری بغل بابایی ... دیگه نمیدونم چی بگم از کجا بگم فقط این رو بدون تمام زحمتا گردن مامانت بود اذیتش نکن باهاش مهربون باش دلم میخواد بیشتر واست تعریف کنم ولی بغض نمیذاره تا میام مطالب مامانی رو بخونم ویا باهات تعریف کنم گریه ام میگیره نمیدنم چرا .زیاد دیگه بیشتر از این ناراحتت نمیکنم تمام رمز ها هم دستت مامانی هست خودش هر وقت صلاح دید ادرس وبلاگت و رمزشو میده تا بیای اینا رو بخونی بیشتر از این سرت رو درد نمیارم فعلا واسه امشب کافیه خودت نمیدونی چقدر دوست دارم به امید روزی که سرت رو روی سینه بابات بزاری و واسم تعریف کنی و خوابت ببره .فعلا بای .
دوست دار تو بابا امیر