یکی یه دونهیکی یه دونه، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

یکی یه دونه مامان بابا

اومدم با تاخیر ولی با خبرای خووووووووب

1392/2/8 15:07
نویسنده : مامان مریم
341 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه سلام به همه دوستای مهربونم که برامون نظرشونو گذاشتن خیلی ممنون از همتون                          

 

بعدش یه سلام به نی نیه ناز خودم عزیزمممم ببخشید که دیر اومدم اخه زیاد حالم خوب نبود میخام برات از روزی که رفتیم سونو بگم با بابایی رفتیم اگه بدونی بابا چقدر ذوق داشت ولی من دل تو دلم نبود و استرس داشتم وقتی رسیدیم خداروشکر خلوت بود و سریع  رفتیم داخل من همش صلوات میفرستادم و فالله خیر حافظا میخوندم خانوم دکتر گفت چی میگی؟؟؟؟ گفتم صلوات گفت  خوبه بهت ارامش میده خلاصه یهو توی فسقلی رو تو مانیتور دیدم وای قربونت برم که اینقد کوچولویی اندازه یه فندق ریز بعدشم خانوم دکتر ضربانتو پیدا کرد ولی صداشو برام نذاشت گفت دفعه بعد الان ضرر داره بهم گفت خیالت راحت همه چی مرتتب و خوبه داشتم بال درمی اوردم خیلی لحظه خوبی بود یه موجود زنده که تو وجود من داشت رشد میکرد میدیدم خدارو صد هزار مرتبه شکر

پس فردا اگه خدا بخواد میخوایم بریم مسافرت دکتر بهم گفت مشکلی نیست میتونی بری فقط زیاد تو ماشین نشین ولی خودم نگران حالت تهوعمم میترسم تو ماشین همش حالم بد شه نمیدونم شاید نشه دردونه من عزیزم نی نیه خوبی باشی مامانی رو اذیت نکنی بذار به هردومون خوش بگذره

الان 2 هفتست که زیاد روبراه نیستم یه روز خوبم و سرحال یه روز بی حال و کسلم راستش دیروز فکر میکردم که چقدر مادر بودن سخته چقد مادرهای ما برامون زحمت کشیدن

 

خب دیگه عزیز دلم من دیگه برم من و بابایی حسابی مواظبتیم و دوست داریییییم بوووووووووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ني ني
9 اردیبهشت 92 6:39
اخي عزيزم


خدا رو شكر كه قلبشو ديدي


انشالله تا ابد قلبش بتپه