یکی یه دونهیکی یه دونه، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

یکی یه دونه مامان بابا

6 ماهگی پسرم *****اومدم با تاخیر خییییییلی زیاد

سلام پسر نازم منو ببخش که اینقدر دیر دارم وبلاگتو آپ میکنم عزیزم دلیلشم اینه که شما حسابی وقت منو پر کردی و وقت سر. خاروندن هم ندارم.  6 ماه گذشت از تولدت با تمام شیرینیها و سختی هاش با تمومه شب نخوابی ها و مریضی هات و در کنار همه اینا شیرین کاری هات هیییییییچ وقت تا قبل از اینکه به دنیا بیای نمیتونستم حتی تصور حس مادرانه داشتن را تو ذهنم داشته باشم واقعا هیچی لذتی بالا تر از این نیست وقتی تو با چشمای معصومت تو صورتم زل میزنی وقتی که از کنارت بلند میشم وتو با چشمای نگران رفتن منو دنبال میکنی ماهان عزیزممممم یه خنده قشنگتو با دنیا عوض نمیکنم.  امروز که دارم وبلاگتو آپ میکنم دقیقا. 6 ماه و 7 روزته هفته پیش واکسن 6 ماهگیتو زدی و خ...
6 خرداد 1393

پسر گلم اقا ماهان

با سلام خدمت تمامی دوستانی که دارن این مطالب رو میخونن سلامی به گرمی افتاب سلامی به لطافت باران سلام خدمت پسر گلم اقا ماهان بابا جان الان که شروع به نوشتن کردم ودارم باهات درد دل میکنم بیست و نهم  اذر یک هزارو سیصدو نود دو هست الان تو 32 دو روزت شده ببخش که دیر امدم  خیلی دلم میخواست بیام ولی سرمون شلوغ بود بابا بالاخره به انتظار پایان دادی بهار تابستون و زمستون رو حسرت به دل گذاشتی پاییز رو تا ابد شرمنده خودت کردی ابان رو خجالت زده کردی و چه اقبالی داشت 29 ابان ماه که پذیرای تو بود بابا خیلی حرفای نگفته واست  دارم بابا جان همون جور که فکر میکردم مثل بچه گیهای خودم تپل شدی و روز به روز تپل تر ...
29 آذر 1392

گل پسرممم به دنیا اومد هوراااااااااااا

سلام به همه دوستای گلم که تا الان همراهم بودن و کلی از تجربیاتشون استفاده کردم یه سلامم به ماهان کوچولوی خودم و باباییه مهربونش و خانواده عزیزم که این مدت خیلی زحمته منو کشیدن از همشون ممنونم ماهانه عزیزم ببخشید که فرصت نکردم زودتر بیام و واست از خاطره روز به دنیا اومدنت بگم اخه خیلی سرمون شلوغ بوو و الانم که حسابی شما وقتمو پر کردی همین الانشم گفتم تا خوابی از فرصت استفاده کنم و زودی بیام بنویسم واست خووووووووووووووب حالا از کجا شروع کنیمممم ::: اوووووهوم !!!  از شب قبل از به دنیا اومدنت شروع میکنم شام مامان لیلا اینا اینجا بودن باهم شام خوردیم کلی صحبت کردیم همه خوشحال بودن از اینکه قراره تو فردا پاهای کوچولوتو به این دنیا میذار...
25 آذر 1392

عشق بابا

سلام عزیز دلم از اخرین باری که امدم و واست نوشتم نزدیک به  2ماه و چند روز میگذره الان 10 اباه ماه یکهزارو سیصدو نود و دو هست یه روز پاییزی دلگیر ابری درسته دیر شد ولی همیشه عشقت تو قلبمه همیشه باهات زندگی کردم همیشه هرجا تو محیط کار بیرون هنگام رانندگی خلاصه هرجا که بودم لحظه ای از یادت غافل نبودم اخه نمیدونی همیشه دوست داشتم بچه اولم پسر باشه که خداوند این لطف رو در حق  من و مامانت تمام کرد نمیدونم به چه زبونی ازش تشکر کنم اخه دوست دارم بزرگ بشی با خودم بچرخونمت مثل بابا بزرگ که من رو همیشه با خود میبرد پسرم همین جور که مامانت گفت اسمتو گذاشتیم ماهان البته این پیشنهاد رو مامان داد و من هم قبول کردم امیدوارم خوشت بیاد با...
10 آبان 1392

تقدیم به بابایی مهربون از طرف مامانی

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم حرف...
9 آبان 1392

سیسمونی و اتاق گل پسرم

 سلاممممم عزیز دلممم خوبی مامانی؟؟ بالاخره اتاقتو اماده کردیم و وسایل و لباسایی که مامان جون و باباجون زحمت کشده بودن و واست گرفتن چیدیم ببخشید که فرصت نکردممم عکسای بیشتری از اتاقت بگیرم همینارم بابایی گرفت ولی اتاقت خیلی خوشگل شده وقتی میرم توش کلی دلم باز میشه و واست ذوق میکنم با تمااااااامه تحقیقات و مشورتایی که منو بابایی طی این چند ماه کردیم هههههههه بالاخره اسمت تصویب شد قندعسلمممم انشالله که خودتم از اسمی که واست انتخاب کردیم خوشت بیاد عزیزم                             ...
9 آبان 1392

ورودت به 9 ماهگی مبارک

سلام پسر گلم خوبی مامانی؟؟ امروز 34 هفته و 3 روزته عزیزممم و دیگه وارد ماه 9 شدیم شبا خیلی دیر میگذره من و بابایی هم که حسابی دلتنگه اومدنتیم ولی عجله نکنی هااااا این بیرون هیییییییییییچ خبری نیست همه چیز در امن و امانه. خوبه خوب واسه خودت بخورو بخواب تا به موقع و تپل مپلی بیای پیشمون بابایی رضایت داد که واسه به دنیا اومدنت نریم تهران منم کلی از این حرفش خوشحااال شدمو خیالم راحت شد که دیگه خونه ی خودمون میایم بعد از به دنیا اومدنت و کلیییییی هم خداروشکر کردم فردا هم از یه خانوم دکتر جدید نوبت گرفتیم که بریم پیششون و هر کاری لازمه بهمون بگن واسه روز زایمان و تاریخو برامون مشخص کنن انشالله ... قربونت برم فکره مامانی خیلی درگیره...
27 مهر 1392