یکی یه دونهیکی یه دونه، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

یکی یه دونه مامان بابا

درد دل با پسر نازم و باباییش

سلام گل پسرممم خوبی عشقمممم ؟ جات راحته؟ ورودت به 8 ماهگی مباااااااارک یکی یه دونه من دیروز با بابایی رفتیم سونوگرافی خداروشکر همه چیز خوب بود وزنتم دکتر توی 30 هفته و 4 روز گفت 1700 گرم دکتر گفت وزنت نرماله و با سن بارداری هماهنگه پسر قشنگم دیگه شبا راحت نمیتونم بخوابم تا صب 10 بار بیدار میشم و تمام دنده هام و پهلوم درد میگیره و تیر میکشه ماشالله اقا شدی و قوی دیگه لگدایی بهم میزنی که بعضی وقتا از توی خواب میپرم و واقعاااااا دردم میگیره ولی با این حال وقتی تکون میخوری انگاری تمام دنیارو بهم میدن عزیزمممم از خدا میخوام تورو صحیح و سالم و به موقع تو بغله منو بابایی بذاره راستی یه چیزی برات بگم تا حالا به کسی نگفتم الان دو هفتس...
13 مهر 1392

بدون عنوان

سلام نمیدونم چی بگم زبونم بند امد تا امشب نمیدونستم مامانی واست وبلاگ ساخته میدیدم همش سر هست تو این لپ تاپ تو نگو داره واسه تو کارایی میکنه که در اینده بیای بخونی تا بدونی من و مامانی چقدر واسه امدنت لحظه شماری میکنم پسرم امشب ششم شهریور نود دو هست خیلی دلم گرفته یه حرفهای هست که واست میذارم و واسش رمز میزارم تا بعدا که بزرگ شدی خودت تنها بخونیشون .الان هم تو پسر خودمی خیلی واست ارزو دارم نمیدونی که چقدر واست دلتنگم واسه مامانی درددل کردم راستی مامانی داری که تو دنیا تکه قدرشو بدون در  نبود من مواظبش باش تنهاش نزار تو تنها امید مایی از حالا واسه خودم تو رویاهام دنیایی با تو و مامانی ساختم که بیا و ببین پسرم انشااله فقط این 3 ...
20 شهريور 1392

پسرم ورودت به 7 ماهگی مبااااااارک

                             سلام گل پسرم خوبی عزیزم ؟؟جات راحته؟؟ الان 3 روزه که وارد 7 ماهگی شدیم قندعسلم یعنی 26هفته و 1 روز هوراااااااااا اخره هفته ای که گذشت با باباجونینا رفتیم زنجان خونه عمواسکندر (دوست باباجون) کلی خوش گذشت بهمون عزیزمممممم ..... بین راه هم همش با بابایی در مورد تو حرف میزدیم از به دنیا اومدنت از  اسمت از شیرین کاریات این اولین مسافرتت به زنجان بود قربونت بشم انشالله به سلامتی و به موقع بیای بغلمون و کلی مسافرت باهم بریم اخر هفته اگه انشالله جور بشه می...
2 شهريور 1392

اومدم با خبرای خوووووووووووب

سلاااااااااام  دردونه من خیلی خیلی خوشحالممممممم بالاخره خدا بهمون لطف کرد و تورو بهمون هدیه داد . عزیزدلم تو الان تو دله مامانی هستی و من از این بابت واقعا خدارو بی نهایت شکر میکنم هورااااااااااااااااااااا بالاخرا اون روز رسید نمیدونم از کجا شروع کنم راستش اینقد توی عید سرمون شلوغ پلوغ بود که... روز 3 فروردین ساعت 1 شب رفتم یواشکی بی بی گذاشتم وااااااااااااای به دودقیقه نکشید خط دومش هم رنگ گرفت ولی خب کمرنگ بود اصلا نمیتونستم باور کنم دویدم بیرون و نشون بابایی دادم فکر کردم توهم زدم ولی بابایی هم خطو دید ولی به خاطر اینکه منو زیاد امیدوار نکنه گفت به این تستا زیاد اعتماد نکن خلاصه صبح تا از خواب پاشدم بابایی...
2 شهريور 1392

عشق کوچکم

نیمه شب است و همه در خواب، من و تو بیداریم و سرمست از با هم بودن و با هم زیستن.. خانه ات، وجود من است. با من گرسنه می شوی،با من سیر می شوی. با من می خوابی و بیدار می شوی. با من از چشیدن طعم ها و دیدن مناظر زیبا، بوییدن عطرهای خوش و لمس حقایق لذت می بری. با هرتکان و جنبش تو بر خود می لرزم و غرق تماشا می شوم.. سراپا چشم می شوم تا دوباره ازین سو به آن سو روان شوی.. دستانم را با عشق بر روی منزلگاه تو می گذارم تا مبادا از حرکتی غافل بمانم.. اکنون من و تو در هم تنیده ایم همچون پیچک سبز بر شاخسار درخت... عشق کوچکم ممنون برای بودنت ...
17 مرداد 1392

یه عالمههههههه حرف نگفته با پسره نااااااام

سلام یکی یه دونه مامان خوبی قربونت برم ؟ ببخش که اینقدر دیراومدم تو وبلاگت ولی به جاش الان اومدم تا واست کلی تعریف کنممم ما الان توی 22 هفتگی هستیم وقتی که 16 هفته بودی دکتر سونوی تعیین جنسیت نوشت منو بابایی هم یه روز عصر رفتیم سونوگرافی دکتر شمعدانی که کارش دقیق و خوب باشه و بتونه جنسیه شمارو بهمون بدون خطا بگه خلاصه خیلیییی هم شلوغ بود و گرم کلی معطل شدیم تا نوبتمون شد رفتم داخل دکتر خیلی بداخلاقی بود اصلا جواب نمیداد فقط کارشو انجام میداد منم اصلااااااا حرف نزدم و ساکت بودم همش به انگلیسی میگفت و اون خانومه هم تایپ میکرد ولی وقتی رسید به جنسیت من متوجه شدم که گفت meal و فهمییییییدم که شما یه گل پسره خوشگلیییییی الهی مامان قربونت ب...
27 تير 1392

سونو ان تی و دیدار با نی نی نازم

                                    سلام یکی یه دونه ی مامان خوب عزیزممممم؟ میخام برات از سونوگرافی هفته قبل بگم روز پنج شنبه بود ساعت 4 ونیم با بابایی از خونه حرکت کردیم و رفتیم مطب دکتر خیلی استرس داشتم تا رسیدیم زود نوبتمون شد خانوم دکتر بهم گفت دراز بکش روی تخت منم دراز کشیدم و دستگاه رو روی شکمم گذاشت اول صدای قلب کوچولوتو برام گذاشت الهی قربون اون قلب کوچولوت برم تند تند مثله صدای پای اسب محکم میزد بهترین لحظه زندگیم همون لحظه بود خدایاااا ازت ممنونم که یکی از فرشته ه...
12 خرداد 1392

دلم تنگ شده دردونه ی مامان

سلام یکی یه دونه مامان خوبی قربونت بشم ؟ امشب که دارم برات مینویسم تنهاییم بابایی رفته تهران منو توام اومدیم خونه باباجون ولی بازم احساس تنهایی میکنم دلم یه عالمه واسه بابایی تنگ شده  خداکنه کارش زودتر انجام بشه و انشالله به سلامت بیاد                      شبا حالم خیلی بد میشه انگاری وقتی ساعت 8 میشه حاله منم دگرگون میشه   معده ام سنگین میشه حالت تهوع بیحالی اووووووووووووه خیلی زیاده ولی بیخیال وقتی تورو دارم تمامه اینا هیچی نیست همشو به خاطر قندعسللم تحمل میکنم امروز کلی نظافت کردم خونه رو الان دیگه حسابی خسته ام در...
18 ارديبهشت 1392

اومدم با تاخیر ولی با خبرای خووووووووب

اول از همه سلام به همه دوستای مهربونم که برامون نظرشونو گذاشتن خیلی ممنون از همتون                              بعدش یه سلام به نی نیه ناز خودم عزیزمممم ببخشید که دیر اومدم اخه زیاد حالم خوب نبود میخام برات از روزی که رفتیم سونو بگم با بابایی رفتیم اگه بدونی بابا چقدر ذوق داشت ولی من دل تو دلم نبود و استرس داشتم وقتی رسیدیم خداروشکر خلوت بود و سریع  رفتیم داخل من همش صلوات میفرستادم و فالله خیر حافظا میخوندم خانوم دکتر گفت چی میگی؟؟؟؟ گفتم صلوات گفت  خوبه بهت ارامش میده خلاصه یهو توی فسقلی...
8 ارديبهشت 1392