یکی یه دونهیکی یه دونه، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

یکی یه دونه مامان بابا

درد دل با پسر نازم و باباییش

1392/7/13 22:52
نویسنده : مامان مریم
430 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرممم خوبی عشقمممم ؟ جات راحته؟ ورودت به 8 ماهگی مباااااااارک یکی یه دونه من

دیروز با بابایی رفتیم سونوگرافی خداروشکر همه چیز خوب بود وزنتم دکتر توی 30 هفته و 4 روز گفت 1700 گرم دکتر گفت وزنت نرماله و با سن بارداری هماهنگه

پسر قشنگم دیگه شبا راحت نمیتونم بخوابم تا صب 10 بار بیدار میشم و تمام دنده هام و پهلوم درد میگیره و تیر میکشه ماشالله اقا شدی و قوی دیگه لگدایی بهم میزنی که بعضی وقتا از توی خواب میپرم و واقعاااااا دردم میگیره ولی با این حال وقتی تکون میخوری انگاری تمام دنیارو بهم میدن عزیزمممم از خدا میخوام تورو صحیح و سالم و به موقع تو بغله منو بابایی بذاره

راستی یه چیزی برات بگم تا حالا به کسی نگفتم الان دو هفتست هر روز کنترلت میکنم وقتی بابایی ظهرا میاد خونه تا صدای در حیاط میاد توام سریع شروع میکنی به تکون خوردن چنان ذوقی میکنیییییی که نگو چون خودتو به این ور اونور میکوبی انگاری واست شده عادت چون بابایی دقیقا سر ساعت خاصی میاد خونه قربونه اون ذوق زده شدنت برم من ولی شبا چون بابایی سر ساعت مشخصی نمیاد و معمولا ماهم همیشه تو اشپزخونه مشغولیم عکس العملی نشون نمیدی امیدوارم بعداز به دنیا اومدنتم همینطوری عاشقه باباییت باشی و واسه اومدنش تو خونه لحظه شماری کنی فسقلیه من...

این روزا خیلی فکرم مشغوله خیییییلی... همش فکره زایمان هستم میدونی چیه پسرم: از اول با بابایی توافق کردیم که واسه به دنیا اومدنه شما بریم تهران ولی بابایی قول داد که سعی کنه یه خونه کوچیک موچیک تهیه کنه که راحت باشیم ولی خب جور نشد برامون.. حالا بابایی نظرش اینه که بریم خونه عموجون و اونجا بمونیم بعداز بیمارستان ولی من میدونم که از وضعیت جسمیه من و شما تو اون شرایط اطلاع نداره و فقط از دیده خودش که یه مرد  هست میگه... میدونم که راحتیه مارو میخاد ولی خب شاید نمیدونه که ما چطوری راحتیم و ...

دلم میخاد بابایی بدونه که من و شما خیلی نیاز به مراقبت داریم بالاخره هر چی باشه یه عمل جراحیه  وجدا از ارامش جسمی یه زن زائو نیاز به ارامش روحی داره و این ارامش روحی و جسمی هیچ جا بدست نمیاد جز خونه ادم خودش حتی خونه پدر مادره خوده ادم هم نمیشه با اینکه میدونم عمو جون هر کاری از دستش بربیاد برامون انجام میده ولی خب شرایط سخت هست ...

میدونی چیه پسرم؟ به نظر من هیچ بچه ای چه تو سن پایین و چه تو سن بالا پدر و مادرشو مواخذه نمیکنه که چرا محل تولد من فلان جا بوده یا چرا منو تو فلان بیمارستان به دنیا اوردین هییییییچ وقت اینو نمیگه ولی اگه خدایی نکرده شرایط محیطی و روش تربیتی بچه نادرست باشه و پدر مادر کوتاهی و قصوری در حق بچش کنه اون موقعست که بچه تا عمر داره پدر و مادرشو مقصر میدونه و بهشون اعتراض میکنه و اون موقعست که به نظرم پدر و مادر احساس گناه میکنن  انشالله منو بابایی بتونیم شمارو اون طوری که لیاقتش رو داری تربیت کنیم و تحویل جامعه بدیم

خلاااااااااصه مامان جون جونمممم برات بگه که بابایی یه یک ماهیه که خیلی سرش شلوغه و درگیره و به قول خودش همه کارا افتاده رو دوش خودش واسه همین خیلی خسته ست وقتی میاد خونه ... ولی با این اوصاف دلممم میخاد بابایی نیم ساعت بهم وقت بده تا یه دل سیر باهاش بحرفم دوراز عجله دور از قضاوت زود هنگام دور از عصبااااانیت و بیحوصلگی دلم میخاد حالا که میدونه من تو چه شرایط و بحرانی هستم این دورانم مثله این چند ماه که گذشت باهام کنار بیاد و بهم حق انتخاب بده شاید خیلی وقتا منم بداخلاق بودم و افسرده ولی ممنونم ازش که اینقد دله مهربونی داره که واقعااااا با تمام وجودش بهمون ارامش داد.. درکمون کرد و مواظبمون بود و نذاشت کوچکترین استرسی به مامانی وارد بشه ازش میخام این دوران هم تا به دنیا اومدنه شما باهامون کنار بیاد تا انشالله با یه دله خوش و ارامش خاطر شما پاهای کوچولوتو تو زندگیمون بذاری و  زندگیمونو شادتر کنی ...کاش بدونه تو دله  من چی میگذره و چقدر دلم میجوشه واسه این موضوع ....

رااااااااااستی یه خبر خوووب دیگه خرید وسایلت تقریبا تموم شد و تخت و کمدت هم دیشب اوردن همه جمع شدن رو هم که سر فرصت ایشالا اتاقتو خوشمممممل بچینم و کلی عکس ازش بگیرم اگه بدونی چقد کیف میکنم وقتی میرم تو اتاقت و وسایلتو میبینم بابایی که همش میگه اگه اتاقشو بچینی و اماده کنی من دیگه شبا میرم اونجا میخوابم  همش ذوقه اینو داره که تو راه بیفتی و ببرتت بیرون و بتونی روی صندلی جلو واستی و شیطونی کنی

28 شهریور سالگرد ازدواج منو باباجونی بود شام باهم دیگه رفتیم بیرون و بابا تو اشین یهو منو غافلگیر کرد و یه دسته گل بهم داد خیییییییییلی خوشحال شدم امسال سومین سالگرد ازدواجمون بود عسلم که امسال شما هم به جمعمون اضافه شدی و همراهمون بودی بووووووس

عزیز دوردونه من اینو بدون که منو بابایی واسه اومدنت لحظه شماری میکنیییییییم و عاشقتیم انشالله این 7- 8 هفته اخر هم به سلامتی طی کنی و بپری تو بغلی بابایی و مامانی

 عکس های زیبا از کودکان (7)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان دخمل طلا
6 مهر 92 9:30
عزيزم انشالله زايمان راحتي داشته باشي هممون سعي كنيم قدر باباي ني ني ها رو بدونيم كه كلي زحمت ميكشن انشالله وسايل گل پسرتم مياركش باشه انشالله صحيح و سلامت بياد بغلتون
مامان دخمل طلا
9 مهر 92 14:01
آخي عزيزم درسته زني كه زايمان ميكنه بايد خودش بدونه كجا راحت تره بره همون جا انشالله هر چي خيره پيش بياد وسايل هاي پسري هم مباركش باشه سالگرد ازدواجتونم مبارك
مامان دخمل طلا
10 مهر 92 7:05
اي واي من دو تا نظر گذاشتم فكر كردم نظر نذاشتم به خاطر همين باز اومدم نظر گذاشتم اشكال نداره