یکی یه دونهیکی یه دونه، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

یکی یه دونه مامان بابا

ورودت به 9 ماهگی مبارک

1392/7/27 17:35
نویسنده : مامان مریم
390 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم خوبی مامانی؟؟

امروز 34 هفته و 3 روزته عزیزممم و دیگه وارد ماه 9 شدیم شبا خیلی دیر میگذره من و بابایی هم که حسابی دلتنگه اومدنتیم ولی عجله نکنی هااااا این بیرون هیییییییییییچ خبری نیست همه چیز در امن و امانه. خوبه خوب واسه خودت بخورو بخواب تا به موقع و تپل مپلی بیای پیشمون

بابایی رضایت داد که واسه به دنیا اومدنت نریم تهران منم کلی از این حرفش خوشحااال شدمو خیالم راحت شد که دیگه خونه ی خودمون میایم بعد از به دنیا اومدنت و کلیییییی هم خداروشکر کردم

فردا هم از یه خانوم دکتر جدید نوبت گرفتیم که بریم پیششون و هر کاری لازمه بهمون بگن واسه روز زایمان و تاریخو برامون مشخص کنن انشالله ... قربونت برم فکره مامانی خیلی درگیره ... درگیره خیلی چیزااا درگیره روز زایمان... لحظه عمل و به دنیا اومدنت ... بعداز عمل و درداش ... و تااااااازه شروع خیلی چیزای دیگه و شب نخوابی و کمبود وقت و خلاصه خیلی مسائل ... که فقط خدا باید کمکمون کنه و داشتن صبر و حوصله

بعضی شبا یه خوابهای بدی میبینم که کل روز از ذهنم بیرون نمیره و همش ایت الکرسی میخونم که خدا خودش کمکمون کنه تا این چند هفته باقی مونده هم به خیر بگذره و شما صحیح و سالم بیای بغله من و بابایی ...

دوسه روز پیش روز عرفه بود تلویزیون داشت پخش مستقیم از صحرای عرفات دعای عرفه رو  پخش میکرد دعا رو خوندم و اخرش برای همه ی مامانا و بچه هاشون دعا کردم که سالم و صالح باشن و همه زایمان راحتی پیش روشون باشه ...

الان که دارم واست مینویسم شما داری دنده های منو سوراخ میکنی با انگشتای مبارکتون اوووووف اگه بدونی بعضی وقتا چقد درد داره ولی همین که میبینم یه موجود زنده داره تو وجود من حرکت میکنه تغذیه میشه و روز به روز بزرگ میشه کلی خداروشکر میکنم و لذت میبرم ...

این اخرااا خیلی داره زود میگذرره از یه طرف خوشحالم که انشالله میای پیشه منو بابیی بغلت میکنم میبوسمت و این روزای سخت هم تموم میشه ولی از طرف دیگه از اینکه دیگه تو دلم نیستی با من نفس نمیکشی و کلا ازم جدات میکنن راستش دلگیر میشم 9 ماه هرجا من رفتم باهام بودی خوابیدم خوابیدی غذا خوردم توام تغذیه شدی و... ولی از این به بعد خودت واسه خودت یه شخصیت مستقل میشی که روز به روز بزرگ میشه و واسه خودش مردی میشه و دیگه تو کارهاش نیاز به کسی نداره امیدوارم اون موقع که رسید منو بابایی رو فراموش نکنی و دوستمون داشته باشی حداقل انتظارمون همینه پسر نازمممم

خب دیگه عزیزم دستم درد گرفت اینقد تایپ کردم فعلا همینقدر کافیه تا دوباره بیام واست از همه اتفاقات تعریف کنم

منو باباییییییی عاشقتییییییم پسره خوشگلم حسابی مواظب خودت باش عزیزمممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سارا*
30 مهر 92 13:16
عزیززززززززززم پسملت دیگه بزرگ شده انشالله به سلامتی زایمان کنی و گل پسرتو بغل کنی فقط ارامش داشته باش زایمان هیچ چیز ترسناکی نداره امید به خدا بووووووووووس برا گل پسری